حالتی که قراره به جسممون آرامش بده

خستگی های روز رو بشوره  ببره

 

"خواب"

 

 

حالتی برای رفع دلتنگی

دیدنِ لحظه هایی که مطابق با واقع نیست اما کاش بود

 

جدیدا اما داره مثل شکنجه میشه

می خوابی و تصورت اینه که یکی از دوحالت بالا رخ میده

تصویرهایی رو می بینی که می خوای هیچوقت اتفاق نیفتن

 

رفتی و یه نامه گذاشتی اما نه میتونم بخونمش نه هرچی می گردم پیدات می کنم

می پرم از خواب

.

سال ها گذشتهمیبینمت که موهات سفید شده و تنهایی

می پرم از خواب

.

تلفن زنگ میخوره، می خوام که بردارم اما هر چی میدوم بهش نمی رسم خواهرم برمیداره بی هیچ حرفی پیامت رو می نویسه رو کاغذ قطع می کنه دکمه تکرار تماس رو میزنم اما نمی گیره. برگه رو میگیرم  نوشته هارو می بینم و می خوام بخونمش اما نمی تونم می پرسم چی گفت اما انگار نمیتونه حرف بزنه بقیه هم نمی توننبدون هیچ حالتی توی صورتشون فقط نگام می کنن فضا تاریک میشه دوباره تصویرها میان و میرن

می خوام بیدار شم اما نمی تونم

خوابم پر از "نتونستن" شده همه ادات نفی توش صرف میشن

به هر جون کندنی هست بیدار میشم

 

خداروشکر صبح شده

نمیخوابم دیگه  نمی تونم تحمل کنم

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها